پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بیمن مرو ای جانِ جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بیمن مرو ای جانِ جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
چه زیبای فرمود سرور عارفان عالم امام زین العابدین حضرت سجاد علیه السلام:
اللـّهُـمّ صــَلّ عَلَى مــُحَمّـدٍ وَ آلِ مـُحَـــمّدٍ،
وَ اقْــــبــِضْ عَــلَى الــــصّـــدْقِ نَــفــْسـِی،
وَ اقْــطَـــــــــعْ مـــِنَ الــدّنْــیــَا حَاجَــتِــــی،
وَ اجْعَلْ فِیمَا عِنْدَکَ رَغْبَتِی شَوْقاً إِلَى لِقَائِکَ،
وَ هَــبْ لِی صـِدْقَ الـتّـــــــوَکــّلِ عـــَلـَیْـــکَ.
بارخدایا! بر محمد و آل او درود فرست
و نفسم را بر صدق قبض کن
و حاجتم را از دنیا قطع کن
و رغبتم را به آنچه نزد توست برانگیز تا شوق لقایت را داشته باشم
و به من صدق توکل بر خودت را موهبت فرما
(دعای ۵۴ صحیفه سجادیه)
این بند از دعا و خیلی از بندهای دیگر صحیفه شریفه سجادیه مثل بند «فَرِّغْ قَلْبِی لِمَحَبَّتِک» واقعا معجزهاند! معجزهبودن آن را زمانی درک میکنی که خواستهها سراسر وجودت را فراگرفتهاند... تمام تلاشهایت، دغدغههایت، کنشهایت،همه و همه در راستای نیل به آن خواستهها تنظیم شده... دیگر خیلی وقت شده که خودت نبودی تا بر خود بنگری و لذت وابستهنبودن - به دون را - حس کنی... وقتی خسته شدی از چنین حالتی؛ وقتی درماندی؛ وقتی خواستی آزاد باشی و آزادگی و رهابودن را تجربه کنی! آنگاه میدانی که چقدر طنین «اقْــطَـــــــــعْ مـــِنَ الــدّنْــیــَا حَاجَــتِــــی» قلب را آرام میکند و زخمهایش را التیام میبخشد و پروازش میدهد...
یا وقتی قلبت پر از محبتهای مجازی و اعتباری شده، محبتی که نهتنها بر تو نمیافزاید بلکه میکاهد... محبتی که جز رنج، اثری ندارد... محبتی که برایت اسارت به ارمغان آورده و جنون پایان راهش است... آنگاه میبینی که چقدر قلبت را نورانی میکند چون به خالقش میگوید... خدایا!... قلبم را [فقط] برای محبت خودت فارغ کن... فَرِّغْ قَلْبِی لِمَحَبَّتِک... وه! که چه فراغتی بهتر از این؟
گوارا باد آنکه جانش ازین بحر جرعهای نوشیده...
میخوام قدری خودمانی از کفر و شرک و سوءظنهای رایج به خدا بنویسم...
خب، بر اطرافیانم روشنه که قصد ازدواج دارم. هدفم از ازدواج ایجاد تسریع برای وصول به هدفِ منتخب زندگی و همچنین ایجاد نظم و کیفیت بیشتر در زندگی هست.
قدمهای اولیه رو جهت ازدواج برداشتم، اما برخی افراد و برخی (...) بهجای اینکه در این امر خیر کمک کنند، سعی میکنند با ترساندن من از فقر و گرسنگی و مخارج زندگی و احتمالات منفی روحیهی کفر و عدماعتماد به خدا را تلقین کنند! ببرو بزرگوار! مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مرسان!
از بنیان فکری این افراد بگم:
1- افرادی هستن که آیهی «اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ» النعکبوت / 21 (خداست که به هرکس بخواهد بسط در رزق میدهد و به هرکه بخواهد تنگ میگیرد و همانا خداست که به هر شیئی علیم است) را در عمل قبول ندارند، گویا خود را فاعل مستقل گشایش و تنگی روزی میبینند!
مگر غیر از این است که روزیِ هرکس مشخص و تعیینشده و مقدر است؟ مگر غیر از این است که تا تمام روزی خود را دریافت نکنیم از دنیا نمیرویم؟ مگر غیر از این است که هرکس روزی خودش را دریافت میکند؟ خب خدا، رزاق است و همه مرزوق اوییم. حالا آن فردی که شما تا حالا با او ازدواج نکردی هم مرزوق خداست، اگر شما دو نفر ازدواج کنید و زیر یک سقف بروید چه مشکلی پیش میآید؟ آیا خدا دیگر رازق نیست یا شما از سلطه رزق الهی خارج میشوید؟
2- افرادی هستن که قائلن برای ازدواج خوب، حتماً بایستی پول زیادی داشتی باشی تا بتونی ازدواج خوب و موفقی داشته باشی. درواقع تکیهگاه و بنیان و بنیاد یک ازدواجِ خوب رو پول میدونند. اصلاً و اساساً تکیهگاه هر خوبیای رو پول میدونن، با پول احساس کاذب آرامش و موفقیت میکنند «وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْکمْ جِبِلًّا کثِیرًا...» و با این پشتوانههای خیالی و فرضی خوشند و زندگی میکنند! هرکسی هم که فاقد چنین پشتوانههای باشد را ابله، امّل، بیعقل، بیخرد، بیفکر، بیمهابات و بی... میدانند!
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «من ترک التزویج مخافة الفقر فقد اساء الظن بالله-عزوجل- انّ الله عزوجل - یقول: «إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله»¬ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251 (هر کس از ترس فقر ازدواج نکند به خدا سوءظن برده. زیرا خداوند میفرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل خودش بینیاز میکند)
3- افرادی هستن که قائلن بایستی به یک درآمد قابلتوجه و یک دارایی ذخیرهشده برسی و بعد زندگی مشترک را شروع کنی! درواقع قائل هستند که باید «دیگری» بشوم و ازدواج کنم و «منِ» فعلی را شایسته و مناسب ازدواج نمیدانند.
من نمیدونم اساساً چنین تفکری مستند به کدام وسوسهی شیطانیست؟! این چه جهلی است! مگر میشود همهی مردم در یک سطح قرار بگیرند؟! چرا به جای اینکه سالها زور بزنم و پول جمع کنم و دل به این پولها خوش کنم که اینها تکیهگاه باشند به خدا توکل نکنم و با وضع و شرایط موجودی که الان هستم و واقعی هست ازدواج نکنم؟!
من کسی هستم که هستم، واقعیت خودم و شرایطم را پذیرفتم و بایستی با همین شرایط با موردی که اصول و پایههای فکری و اعتقادی و اخلاقیاش همسو با من است ازدواج کنم. صبر کردن برای تغییر شرایط بسیار احمقانه است. چون اولاً دین چنین دستوری نداده که برای تغییر شرایط صبر کن. دوماً ممکن است تغییر شرایط حاصل نشود، سوماً فرضاً تغییر شرایط داده شد به چه بهایی؟ به بهای صبرهای چندساله؟ یا خداینکرده افتادن در گناه؟ یا بالارفتن سن ازدواج؟ یا مشکلات روانی - عاطفی؟ بیاییم خودمان باشیم.
امروز یک کالایی رو از طریق اینترنت خریداری کردم و طبق معمول، با استفاده از نرم افزارهای پرداخت، پرداخت کردم. مبلغ هزینه واریزی 68 هزار تومان بود که به اشتباهی 680 هزار تومان واریز کردم.
من خودم متوجه نشدم. سیستم پیامک بانک هم که فعال نیست و موجودی هم نگرفتم که کاهش دفعی حسابم رو ببینم اما چند ساعت بعد خودشان پیام دادند و این موضوع رو گفتند.
و چند ساعت بعد به حساب ریختند.
جای شکر هست در جامعه ای که بارهای ریخته شده روی خیابان را در روز روشن و جلوی چشم صاحب مال دزدی میکنند و این همه اختلاس و ظلم و جور روا میدارند، چنین افرادی هستند. و البته همیشه این افراد هستند و خواهند بود، چون جامعه دارای مراتب است.
شاید هم کنجکاو شدید بدانید که چه بوده که خریدم :D / سرمه اثمد از ایشون خریداری کردم. کلا حدود 7 ماه هست که سرمه میکنم، خیلی خوبه، هم ثواب داره، هم برای زیبایی و تقویت چشم خوبه.
بر من ببار همچو حلاج...
تَرَکخوردههای سرزمین مرا پُر از آن مِی کن...
بگذار تا پُر ز تو باشم...
بگذار تا حجابی نباشد و ظاهر شود که «منی» نیست و سراسر تویی...
بگذار تا نتوانم «تو» بگویم که ازین «منِ» صوری حکایت کند...
بر من ببار همچو حلاج...
بگذارید دستمان به ضریح امام حسین [ع] برسد، ما که گناه نکردیم روی پاسپورتمان نوشتند افغانی! این اسم یعنی چی؟! فقط بخاطر این اسم از همه چی محرومیم! از همه چیز!
دخترم میره مدرسه، جز تیزهوشان شده بود، بعد قرعه به اسم درآمده بود که بره آموزش پرورش امتحان بده، اومده خونه گفت «مامان افغانی یعنی چی؟» گفتم چی شده؟ گفت «معلمان میگه چون تو افغانی [هستی] نمیتونی شرکت کنی» دیگه خسته شدم.
شهادت شهید محسن حججی بیاختیار مرا به یاد این تکهی شعر حضرت بیدل انداخت که میفرماید:
همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت (1)
نه به خاک در بسودم نه به سنگ آزمودم
به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت؟